درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۱۷/۶/۱۳۸۵
به تو سلام میکنم ای یوسف گم گشته ی هستی!ای بهانه ی آفرینش!ای زینت بهشت و ای رؤیای فراموش ناشدنی بینوایان جهان!
به تو سلام می کنم ای امید ستم دیدگان و ای آرزوی عدالت طلبان!به تو سلام می کنم ای خورشید اهل بهشت!ای بهانه ی بهشت و ای برتر از بهشت، که بهشت نیز وصال تو را در انتظار است.به تو سلام می کنم ای مولا! ای دار و ندارم!
وقتی دشمنان از هر سو چنگ و دندان تیز می کنند ،و هنگام که مشکلات ریز و درشت دوره ام می کنند ،به تو سلام می کنم!
وقتی که خود را در گرداب معصیت غرق می بینم و شرم دارم که خدایم را بخوانم،به تو سلام می کنم ای صبح امید!
وقتی بدخواهان پاک بازی ام را به سخره می گیرند ،و نشانه های ایثارم را با انگشت استهزاء اشاره می روند ،به تو سلام می کنم که مرا جز تو یاری نباشد.
به تو سلام می کنم در هر بامداد و به تو سلام می کنم در هر شامگاهو شب و روزم را به عشق لقایت می گذرانمکه زندگی بی یاد و نام تو بیهوده است!
بگذار خفاشان خورشید را انکار کنندبگذار مرا دیوانه بدانند و متضرر بخوانندمن به همراه خیل مشتاقانتدر صف عظیم شیعیانتهر صبح جمعه، مویه کنان ندبه خوانت خواهم بودو هر روز هفته و هماره، دردهایم را جز برای تو بازگو نخواهم کرد
عزیز من! مولایم! امیدم! یارم! سرورم! میلادت مبارک!