وبلاگ دین

تقدیم به آنها که درد دین دارند.

وبلاگ دین

تقدیم به آنها که درد دین دارند.

به نام خداوند جان و خرد

بحمدالله آغاز فعالیت این وبلاگ مصادف شد با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران. برای سخن گفتن و ارائه‌ی تعریف همیشه فرصت هست، از این رو به جای تعریف این وبلاگ و ذکر یک مقدمه، ابتدا برخی یادداشت‌ها را که با موضوع دین در دیگر وبلاگ‌هایم درج شده به اینجا منتقل کردم و اگر توفیق باشد از این پس یادداشت‌های تازه ارسال خواهم کرد. خوش‌حال می‌شوم که با نگارنده همراهی کنید و انتقادات و پیشنهادات خود را ارئه دهید.

دعا بفرمایید.

گم شده‏ی آقای نانوا

درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۲/۱۲/۱۳۸۵

یک نانوای لواشی می گفت:

یک جانباز شیمیایی بود که هر روز می آمد، 4 تا نان می گرفت. با او آشنا شده بودم. یک روز به او گفتم:«خدا ان شاءالله شفا بدهد!» گفت:«نه شفا نمی خواهم.» چون صدایش ضعیف بود و به سختی می شنیدم گفتم بیاید داخل و پرسیدم یعنی چی که شفا نمی خواهید؟ گفت:«وقتی برویم آن دنیا خدا می پرسد آن دنیا چه کار کردی؟ اگر بگویم به خاطر تو جانباز شدم می گوید خوب آن را که شفا دادم دیگر چه کار کردی؟ می خواهم به خدا بگویم خدایا به خاطر تو شیمیایی شدم، حالا اگر خالص هم نبوده به بزرگی خودت قبول کن.»یک روز دیگر به او گفتم:«بنیاد وام های خوبی می دهد، تا حالا گرفته ای؟» گفت:«نه و نمی خواهم که بگیرم.» گفتم:«چرا؟ حقتان است!» گفت:«اگر خدا بخواهد چیزی بدهد معطل بنیاد نمی ماند و اگر هم نخواهد، پول بنیاد هم وفا نمی کند. از خدا خواسته ام هر چه مشیتش هست خودش به من بدهد!»

به او گفتم که اگر لازم نداری وامت را بگیر بده به من، دستم خالی است. پرسید:«این که خمیر را با آن می چسبانی به تنور اسمش چی است؟» فکر کردم می خواهد بحث را عوض کند. گفتم چه ربطی دارد؟ گفت:«تا این تو دستت هست نگو دستم خالی است! خدا ناراحت می شود!»

نانوا اشک ریخت و گفت از آن به بعد ندیدمش. خانه اش را هم نمی دانم کجاست. با یک موتور سیکلت می آمد و شاید این نزدیکی ها نبود. می ترسم از من ناراحت شده باشد. می ترسم شهید شده باشد. نانوا می گفت آرزویم این است که از او خبری بگیرم. یک جانباز شیمیایی ناشناس شده گم شده ی آقای نانوا. 

نظرات در وبلاگ فتح المبین (53)

تجلی عرفان امام حسین (ع) در دعای عرفه

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۵/۱۰/۱۳۸۵

  

شخصیت درخشان و بزرگوار امام حسین علیه‌السّلام دو وجهه دارد: یک وجهه، همان وجهه‌ى جهاد و شهادت و توفانى است که در تاریخ به راه انداخته و همچنان هم این توفان با همه‌ى برکاتى که دارد، برپا خواهد بود؛ که شما با آن آشنا هستید! یک بعد دیگر، بعد معنوى و عرفانى است که بخصوص در دعاى عرفه به شکل عجیبى نمایان است. ما مثل دعاى عرفه کمتر دعایى را داریم که سوز و گداز و نظم عجیب و توسّل به ذیل عنایت حضرت حق متعال بر فانى دیدن خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى در آن باشد؛ دعاى خیلى عجیبى است!

 دعاى دیگرى مربوط به روز عرفه در صحیفه‌ى سجادیه هست، که از فرزند این بزرگوار است. من یک وقت این دو دعا را با هم مقایسه مى‌کردم؛ اوّل دعاى امام حسین را مى‌خواندم، بعد دعاى صحیفه‌ى سجّادیه را. مکرّر به نظر من این طور رسیده است که دعاى حضرت سجّاد، مثل شرح دعاى عرفه است. آن، متن است؛ این، شرح است. آن، اصل است؛ این، فرع است. دعاى عرفه، دعاى عجیبى است. شما عین همین روحیه را در خِطابى که حضرت در مجمع بزرگان زمان خود - بزرگان اسلام و بازماندگان تابعین و امثال اینها - در منى ایراد کردند، مشاهده مى‌کنید. ظاهراً هم متعلّق به همان سال آخر یا سال دیگرى است - من الان درست در ذهنم نیست - که آن هم در تاریخ و در کتب حدیث ثبت است.

 به قضیه‌ى عاشورا و کربلا برمى‌گردیم. مى‌بینیم این‌جا هم با این‌که میدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه‌ى اوّل تا لحظه‌ى آخرى که نقل شده است که حضرت صورت مبارکش را روى خاک هاى گرم کربلا گذاشت و عرض کرد: «الهى رضاً بقضائک و تسلیماً لأمرک»، با ذکر و تضرع و یاد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مکه که فرمود: «من کان فینا باذلاً مهجته موطناً على لقاءاللَّه نفسه فلیرحل معنا»، با دعا و توسل و وعده‌ى لقاى الهى و همان روحیه‌ى دعاى عرفه شروع مى‌شود، تا گودال قتلگاه و «رضاً بقضائک» ِ لحظه‌ى آخر. یعنى خود ماجراى عاشورا هم یک ماجراى عرفانى است. جنگ است، کشتن و کشته شدن است، حماسه است - و حماسه‌هاى عاشورا، فصل فوق‌العاده درخشانى است - اما وقتى شما به بافت اصلى این حادثه‌ى حماسى نگاه مى‌کنید، مى‌بینید که عرفان هست، معنویّت هست، تضرّع و روح دعاى عرفه هست. پس، آن وجه دیگر شخصیت امام حسین علیه‌السّلام هم باید به عظمت این وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گیرد. ...

از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با گروه کثیرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار 13/09/1376

مشارکت در بحث ( 5 سخن )

خواننده‌ی «یا فاطمه دخت نبی(ص)» و «ناصریا» درگذشت

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۲۹/۹/۱۳۸۵

 

بگو به باد که ما با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد ...

می گفت ما هر چه داریم از چهارده معصوم (ص) داریم و در هر آلبوم من دست کم یک اثر در بزرگداشت معصومین(ع) وجود دارد. هنوز هم می توانیم از آلبوم «دوستت دارم»، که ممکن است برخی دوستانمان به گوشه هایی از آن انتقاد داشته باشند، صدای جذاب، گیرا و دل انگیز ناصر را بشنویم که یا فاطمه دخت نبی(ص) ای هم دل و جان علی ای تاج نور دنیا یا زهرا یا زهرا ... . تقدیر این بود که در آستانه ی سالگرد شهادت حضرت جواد الائمه (علیه السلام) به سوی دوست پربکشد و مراسم تشییع و تدفین و بزرگداشت این هنرمند با حال و هوای عزای حضرتش در هم آمیزد. 

مشارکت در بحث ( 10 سخن )

ادامه مطلب ...

گفت و گو با شیرزنی که فرزند شهیدش را غسل داد و کفن کرد

درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۲۲/۹/۱۳۸۵

 

اشاره: همه چیز با نگاه به یک عکس شروع شد: مادری پیکر مطهر پسر شهیدش را غسل می‌داد. با دیدن این عکس، انقلابی در وجود آدمی ایجاد می‌شود و باورش برای خیلی‌ها آسان نیست. به دنبال صاحب عکس آن قدر گشتیم تا او را در کوچه‌ای از شهر فریدون کنار یافتیم. مادری که هنوز روی پاهایش ایستاده است و به اینکه مادر شهید است افتخار می‌کند. کلون در خانه‌شان را به صدا درآوردیم تا مگر ما را به حضور بپذیرد. بحمدلله این توفیق نصیبمان شد و لحظاتی بعد خود را در مقابل شیرزنی دیدیم که برای ما از عشق به شهیدان می‌گفت ... .

آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی ما با خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» است که آن را به همراه سلام و تحیات، به روح پرفتوح این شهید بزرگوار تقدیم می کنیم. 

مشارکت در بحث ( 11 سخن )

ادامه مطلب ...

اذا مات العالم ...

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۲/۹/۱۳۸۵

 

نمی دانم همیشه این گونه بوده است یا در سال های اخیر؟ اما مدت هاست که حوزه ی علمیه جایگزینی برای علمای بزرگی که دار فانی را وداع می گویند، معرفی نکرده است. شاید معنای ثلمه ی جبران ناپذیر نیز همین باشد. بر شیعیان و حق جویان فرض است که در کنار عزا و تجلیل از مقام بزرگانی همچون مرحوم آیت الله العظمی تبریزی، با مطالعه و دقت در شرح حال و نوع سلوک ایشان، برای زندگی خود توشه برگیرند و راه به گونه ای بروند که مورد رضایت حضرت حق باشد و در نهایت به نزدیکی به پروردگار – تا حد امکان – منجر شود. در ادامه شرح حال معظم له را می خوانید: 

 

آیت الله تبریزی از مراجع تقلید و از برجسته ترین اساتید حوزه علمیه قم بودند که در طول دهها سال، جمع کثیری از فضلا و طلاب علوم دینی از تحقیقات علمی این فقیه عالیقدر بهره مند گشتند، تقوا و پارسایی این مرد بزرگ در کنار خلق و خوی مردمی که با شاگردان خود داشتند ایشان را محبوب ساخته بود، آیت الله تبریزی در سن 80 سالگی دار فانی را وداع گفت. به گزارش خبرگزاری مهر آیت الله میرزا جواد تبریزی در سال 1305 شمسى در شهرستان تبریز در میان خانواده اى مذهبى چشم به جهان گشودند. تحصیلات علوم جدید تا پایان سال دوم دبیرستان را در همان شهر به آخر رساندند. ایشان به خاطر برخوردارى از هوش و استعداد سرشار، از همان زمان طفولیت، مورد توجه خاص اطرافیان قرار گرفت به طورى که هنگام تحصیل مدیران و معلمان وى، تعجب می کردند و اعتقاد داشتند که ایشان از نظر درک مطالب، از استعداد بالایى برخوردار است به همین جهت، همواره او را براى رسیدن به حرفه اى خاص مورد تشویق و تحسین قرار می دادند. اما معظم له به خاطر علاقه زیاد به مکتب غنى اهل بیت (ع) و روحانیت شیعه، تصمیم گرفت تا در این مسیر مقدس وارد شود. لذا پس از سپرى کردن تحصیلات جدید، با شوق فراوان و علی رغم مخالفت اطرافیان، به مدرسه طالبیه تبریز روى آورد و در سال 1323 در سن 18 سالگى تحصیل علوم دینى را آغاز نمود و طى چهار سال، مقدمات و مقدارى از دروس سطح را در شهر تبریز به پایان رساند.  

عزیمت به حوزه علمیه قم: استاد معظم، آیت الله تبریزى در سال 1327 شمسى شهر تبریز را ترک و وارد حوزه علمیه قم شد. ایشان در قم دوره سطح را به پایان برده و در اوج شکوفایى علم و فقاهت و غناى حوزه وارد درس خارج اساتیدى چون مرحوم آیت الله العظمى سید محمد حجت و مرحوم آیت الله العظمى بروجردى شدند و همزمان با آن مشغول تدریس کتب سطح نیز گردیدند. این افاده و استفاده 5 سال یعنى تا سال 1332 شمسى طول کشید. در طول این مدت، 4 سال نزد آیت الله رضى زنوزى تبریزى مرحوم آیت الله العظمى بروجردى در فقه و اصول بهره لازم را بردند و موفقیت ایشان تا جایى بود که استادشان مرحوم بروجردى (قدس سره) ایشان را به عنوان ممتحن طلاب حوزه انتخاب کردند. معظم له در طول سالیان اولیه اقامت در قم بیشترین تدریس را در مسجد نور مقابل شیخان داشتند که طلاب و فضلای بسیارى از محضر درسشان فیض می بردند.  

عزیمت به نجف اشرف: آیت الله تبریزی علاقه وافرى به ادامه درس و بحث، آن هم از منبع پر فیض علوى (ع) و جوار مرقد مطهر امیر مؤمنان على (ع) داشتند. یکى از آرزوهاى ایشان این بود که به نجف اشرف عزیمت نمایند اما به خاطر فقدان امکانات و وجود مشکلات، آرزویى دور به نظر می رسید ولى ایشان آنچنان عاشق این سفر بود که از هر فرصتى براى تحقق این خواسته استفاده می کرد .  

معظم له روزى در محضر علما و بعضى از مراجع وقت آن زمان در قم نشسته بودند که بحثى علمى پیش ی و تنها کسى که به خوبى از عهده جواب برآمدند ایشان بودند که باعث خوشحالى جمع می شود و از ذکاوت و هوش ایشان متعجب می گردند. در این میان شخص تاجرى (حاج یعقوب ایپکچى) که فردى متدین و علاقمند به روحانیت بوده است و در آن مجلس حضور داشته، بعد از اتمام جلسه از استاد می خواهد که قدرى صبر کند و سپس بعد از خلوت شدن مجلس با ایشان به صحبت می پردازد و از ایشان می خواهد تا اگر خواسته اى دارند بفرمایند تا برایشان انجام دهند، حضرت استاد پاسخ می دهند "من خیلى علاقه دارم براى ادامه درس و بحث به نجف بروم ولى به دلیل فقدان امکانات نمی توانم". آن شخص، امکانات و خرج سفر ایشان را فراهم می کند و آیت الله تبریزى بعد از گذشت 5 سال از حضور در حوزه علمیه مقدسه قم، در سال 1332 شمسى جهت ادامه تحصیلات به نجف اشرف عزیمت نموده به درس و بحث پرداختند.  

استاد، در ابتداى ورود به نجف اشرف، حجره اى در مدرسه قوام السلطنه شیرازى تهیه کردند و مشغول تدریس مکاسب و کفایه در مسجد خضراء و عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسیشان افزوده می گردید تا جایى که عده زیادى از فضلاء از محضر درس ایشان استفاده نمودند و با تقاضاى آنان، درس خارج استاد تشکیل و شاگردان خویش را از شجر پر ثمر فقه اهل بیت (ع) بهره مند گردانیدند. 

آیت الله تبریزى را می توان یکى از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئى (رحمه الله) دانست که همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بودند و در اغلب جلسات علمى خصوصى استادشان نیز شرکت می نمودند و در بحثها و درسها با طرح اشکالات و مطرح کردن فروعات، بر بار علمى محفل می افزودند. ایت الله تبریزی طرف مشورت آیت الله خوئى (رحمه الله) بوده، از اصحاب استفتاء به شمار می رفتند و در سفرهایى مثل کوفه و کربلا نیز ملازم استادشان بودند. استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احکام و مسائل دینى مردم نیز غافل نبودند و در ایام تبلیغى و فرصتهاى مناسب به نقاط مورد احتیاج می رفتند و به تبلیغ احکام الله می پرداختند و از آنجا که گفتارشان با عمل آمیخته بوده است این تلاشها، اثر بسیار مطلوبى را به جاى گذارده است که می توان گفت ناشى از اخلاق و روش برخورد ایشان با مردم است و می توان گفت ایشان موجب پایه گذارى تشیع در منطقه اى از کرکوک عراق بوده اند به طورى که اکثر مردم آن مناطق بواسطه آشنایى با ایشان به مکتب غنى اهل بیت (ع) روى آوردند .  

عزیمت به ایران: آیت الله حاج شیخ جواد تبریزى پس از گذشت 23 سال حضور دائم و فعال و جدى در حوزه مقدس نجف اشرف و استفاده و افاده و تحقیق و تدریس و تبلیغ، سرانجام در سال 1355 شمسى به هنگام مراجعت از زیارت سید الشهداء حسین بن على (ع) به سمت نجف، توسط رژیم بعث عراق دستگیر و به ایران اعزام شدند. پس از ورود به ایران، مجدداً به حوزه علمیه قم مشرف و فعالیتهاى خود را از سر گرفتند . معظم له در طول سالیان تدریس، هزاران طلبه فاضل را به جامعه اسلامى تحویل داده اند و در طول این مدت حوزه درس ایشان یکى از شلوغترین حوزه هاى درسى بوده است .  

روحیات و نکات برجسته اخلاقى: به اعتراف همگان، استاد داراى روحیات و نکاتى است درس آموز و جالب که هر طالبى را به خود جلب می کند و محبتش را در دل او می افکند.  

علاقه و اشتیاق شدید به تحقیق و تدریس: علاقه و اشتیاق به تحقیق و تدریس یکى از ویژگیها و امتیازات ایشان جدیت و تلاش بی وقفه اى است که همگان را به تعجب وا می دارد. این خصیصه از بدو تحصیل در ایشان مشهود بوده است . اهل منزل بارها در دوران تحصیل و تدریس ایشان، مشاهده کرده اند که استاد شبانگاه به مطالعه پرداخته اند و با صداى مؤذن که اذان صبح را می گفته است سر از کتاب و قلم برداشته اند. هم دوره ای هاى معظم له می گویند: "همواره استاد در حال مطالعه بودند و هیچگاه در جلسات و مهمانیها شرکت نمی کردند بلکه وقتشان منحصراً صرف امور علمى می گشت، چه در نجف و چه قبل از آن که در قم و در حجره بودند." خود ایشان گاهى می فرمودند: "من چهل سال است که معناى تعطیلى را نفهمیده ام." این مرجع عالیقدر با وجود کهولت سن نیز حاضر نبودند لحظه اى را هدر دهند و تمام ساعات عمرشان وقف تلاش علمى کردند و این سیره ى تمام مدت حیاتشان می باشد. همانگونه که در نجف اشرف از رفتن به هر گونه مجلس و برنامه اى خوددارى می کردند و حتى بعد از درس چهارشنبه، گاهى تا شنبه از منزل بیرون نمی آمدند و مشغول نوشتن و تحقیق بودند. نظم، تواضع و فروتنى شدید، بی توجهى به ظواهر دنیوى و خضوع و خشوع در عبادت از دیگر خصوصیات اخلاقی برجسته آیت الله تبریزی است .  

تألیفات: ارشاد الطالب (تعلیقه چهار جلدى بر مکاسب محرمه شیخ اعظم انصارى "ره")، اسس القضاء والشهادات، طبقات الرجال که بحث وسیع رجالى است، تکمله منهاج الصالحین و تعلیقه بر آن، رساله توضیح المسائل، مسائل منتخبه، مناسک حج، حاشیه عروة الوثقى، 9 حاشیه بر وسیله مرحوم آیت الله اصفهانى، فى علم الاصول، فى علم الفقه، شرح کفایة الاصول، صراط النجاة در 6 جلد، قصاص، التهذیب در احکام حج، الأنوار الالهیة فی المسائل العقائدیة، رساله احکام بانوان، رساله احکام نوجوانان و جوانان، استفتائات جدید.

مشارکت در بحث ( 28 سخن )

تا به کی سرگردان تو باشم؟

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۱۷/۶/۱۳۸۵

 

امروز نمی دانم چطور شد که پیاده راهی جمکران شدیم. من، یکی از بستگان و یک کودک دو و نیم ساله. همین طور بی ریا زدیم به جاده ی خاکی ای که از انتهای شهرک امام خمینی (ره) تا جمکران کشیده شده است. یکی دو خانواده ی دیگر هم با کودکان ریز و درشت در راه بودند. همه خندان و به عشق امام زمانشان. در میانه ی راه تویوتای استیشنی ایستاد و گفت که می تواند ما را سوار کند. خستگی و ضعف بالا گرفته بود و نذری هم در میان نبود و در نتیجه برای پیاده رفتن اجباری نداشتیم، بدم نیامد که سوار شویم، اما نگاهی که به همراهانم کردم، از خودم خجالت کشیدم و گفتم:«نه آقا تشکر، پیاده می رویم!»

راهمان را از جاده به بیابان کج کردیم تا میان بر برویم. دو نفر هم کمی جلوتر از ما همین کار را کردند و حدود 40 متر جلوتر در مسیر ما قرار گرفتند. وقتی جلوتر رفتیم چیز عجیبی دیدم. نگاهم به جای پای آنها افتاد که بر روی خاک و خار و خاشاک و تیغ های بیابان به جا مانده بود. می توانید حدس بزنید؟ آن دو پابرهنه بودند. دو نوجوان عاشق که هر کدام زیر 17 سال سن داشتند. تیزپا بودند و با وجود زن و بچه نمی توانستم خودم را به آنها برسانم و بر پایشان بوسه زنم. اشکی نثار جای پایشان کردم و درودشان گفتم.

در دل گفتم: آقا جان! فدای غصه هایت! تا به کی سرگردان تو باشیم؟ و بعد فکر کردم من که هیچ وقت نیمه ی شعبان را به جمکران نمی رفتم. همیشه می گفتم این روز متعلق به مسافرین است نه ما که همیشه می توانیم مسجد را زیارت کنیم. فکر کردم چگونه این طور بی مقدمه و دیوانه وار راهی مسجد هستیم؟ یادم افتاد که در همین وبلاگ یک سلام الکن به محضر حضرت حجت داشته ام و کرامت آقا شامل حال ما شده است. آن هم به گونه ای که درست هنگام اذان مغرب به مسجد برسیم، نماز را بخوانیم، شام و چای را مهمانش باشیم، درددل و نجوایی کنیم  و بازگردیم.

تلاطم دریای جمعیت باعث می شد که بفهمیم عددی نیستیم. از کنار چند دختر خانم که رد می شدیم، یکی به بقیه می گفت:«مواظب باشید، آقا نگاهمان می کند.» گفتم همین یک درس برای امسالم و بلکه برای بقیه ی عمرم کافی است: مواظب باشید آقا نگاهمان می کند!

مشارکت در بحث ( 12 سخن )

به تو سلام می‌کنم

درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۱۷/۶/۱۳۸۵ 

به تو سلام می‌کنم ای یوسف گم گشته ی هستی!ای بهانه ی آفرینش!ای زینت بهشت و ای رؤیای فراموش ناشدنی بینوایان جهان!

به تو سلام می کنم ای امید ستم دیدگان و ای آرزوی عدالت طلبان!به تو سلام می کنم ای خورشید اهل بهشت!ای بهانه ی بهشت و ای برتر از بهشت، که بهشت نیز وصال تو را در انتظار است.به تو سلام می کنم ای مولا! ای دار و ندارم!

وقتی دشمنان از هر سو چنگ و دندان تیز می کنند ،و هنگام که مشکلات ریز و درشت دوره ام می کنند ،به تو سلام می کنم!

وقتی که خود را در گرداب معصیت غرق می بینم و شرم دارم که خدایم را بخوانم،به تو سلام می کنم ای صبح امید!

وقتی بدخواهان پاک بازی ام را به سخره می گیرند ،و نشانه های ایثارم را با انگشت استهزاء اشاره می روند ،به تو سلام می کنم که مرا جز تو یاری نباشد.

به تو سلام می کنم در هر بامداد و به تو سلام می کنم در هر شامگاهو شب و روزم را به عشق لقایت می گذرانمکه زندگی بی یاد و نام تو بیهوده است!

بگذار خفاشان خورشید را انکار کنندبگذار مرا دیوانه بدانند و متضرر بخوانندمن به همراه خیل مشتاقانتدر صف عظیم شیعیانتهر صبح جمعه، مویه کنان ندبه خوانت خواهم بودو هر روز هفته و هماره، دردهایم را جز برای تو بازگو نخواهم کرد 

عزیز من! مولایم! امیدم! یارم! سرورم! میلادت مبارک!

مشارکت در بحث ( 7 سخن )

بردباری حضرت امیر (علیه السلام)

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۱۴/۷/۱۳۸۶ 

 

حضرت امیر (علیه الصلوة والسلام) در حال اقامه‏ی نماز جماعت بودند. خوارج (لعنة الله علیهم) می‏گفتند که علی [علیه السّلام] مسلمان نیست و کافر و مشرک است، از این رو اگر در مسجد بودند به ایشان اقتدا نمی‏کردند. حضرت در حال قرائت حمد و سوره بودند که یکی از خوارج به نام ابن‏الکوّاب (لعنة الله علیه) آمد و این آیه را خواند:«و لقد اوحی الیک و الی الّذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک» (زمر / 65). این آیه خطاب به حضرت پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و اله و سلّم) است، یعنی:«به تو و همه‏ی پیامبران پیشین وحی شده که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می‏شود و از زیان‏کاران خواهی بود.»آن ملعون می‏خواست به زبان کنایه به حضرت امیر (علیه آلاف تحیة و الثناء) بگوید که ما قبول داریم تو اولین مسلمان هستی و سابقه‏ای مهم در اسلام داری و خدماتت چنین و چنان و عبادتت زبان‏زد است، اما چون مشرک شده‏ای و برای خدا شریک قائل هستی، در نزد خدا هیچ اجری نداری!به حکم آیه‏ی «و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلّکم ترحمون» (اعراف / 204)، به محض اینکه او شروع به خواندن آیه کرد، حضرت سکوت کرده، گوش فرادادند و سپس نماز را ادامه دادند. ابن الکوّاب از روی خباثت باز آیه را خواند. و حضرت امیر (علیه الصلوة والسلام) مجدداً به احترام قرآن سکوت کرده، گوش فرادادند و سپس نماز را ادمه دادند. بار سوم یا چهارم بود که آن ملعون شروع به خواندن آیه کرد، حضرت امیر (علیه الصلوة والسلام) دیگر اعتنا نکرده، این آیه را قرائت کردند:«فاصبر انّ وعد الله حقّ و لا یستخفّنّک الّذین لا یوقنون» (روم / 60) و نماز را ادامه دادند.

منبع: برداشتی آزاد از فصل نخستِ کتابِ سیری در سیره‏ی ائمه‏ی اطهار (علیهم السلام)، اثر علامه شهید مرتضی مطهری (قدس الله نفسه الزکیه).

مشارکت در بحث ( 12 سخن )

پاپ، کیسینجر صهیونیست را به عنوان مشاور خود برگزید

 درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۱۳/۹/۱۳۸۵

 

روزنامه الوطن فاش کرد پاپ از «هنری کیسینجر» دعوت کرده تا به عنوان مشاور وی فعالیت کند.

به گزارش ایسنا این روزنامه چاپ عربستان به نقل از گزارش های آمریکایی و با استناد به گفته های منابع موثق واتیکان نوشت: «پاپ بندیکت شانزدهم» از کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا دعوت کرده تا به عنوان مشاورش فعالیت کند. به گفته مقامات موثق واتیکان پاپ قبل از آنکه از کیسینجر به عنوان مشاور امور سیاسی و بین المللی خود دعوت کند، وی را به یک دیدار مستقیم فراخوانده است. پایگاه اینترنتی «نیوز مکس» نیز گزارش کرده است کیسینجر، این دعوت را پذیرفته است. این درحالی است که دفتر کیسینجر از تأیید یا رد این خبر خودداری کرده است. ]لینک[

توضیح: اگر خاطرتان باشد، در زمان جسارت پاپ به ساحت دین اسلام مطلبی نوشتم که سه روز بعد همان مضامین، توسط آیت الله سید احمد خاتمی در خطبه های نماز جمعه تهران هم تکرار شد. شاید برخی دوستان مواضع بنده را تند می دانستند، چون بنده شخصاً مدعی شدم که پاپ گرایش صهیونیستی دارد و برای او گوشواره ی ستاره داود گذاشتم (همین عکسی که در این پست هم مشاهده می کنید). در آن مطلب آوردم:« رژیم صهیونیستی ثابت کرد که به عنوان بازوی استعمار به شهرک واتیکان نیز تسلط کافی دارد و یکی از عناصر ناشناخته ی خود را به جمع کشیشان عالی رتبه نفوذ داده است و البته این عنصر دیگر سوخت و تاریخ مصرفش تمام شد، بنابراین اگر تا یکی دو سال دیگر شاهد بودید که به سرنوشت پاپ قبلی دچار شد، اصلاً تعجب نکنید.» ]لینک[

اکنون به روشنی می توان به ادعای بنده صحه گذاشت و کاش برادرانی که به گمان تند بودن مطلب، از آن چشم پوشی کردند، امروز بیایند و با شجاعت اشتباه خود را قبول کنند.

مشارکت در بحث ( 10 سخن )

غلط زیادی پاپ، رهبر ارجمند مسیحیان جنگ طلب جهان

درج شده در وبلاگ «روایت فجر» - ۲۸/۶/۱۳۸۵ 

 

1-      هر چه می خواهم سکوت کنم و چیزی ننویسم، نمی شود. این بار حضرت رهبر واتیکان نشین کاتولیک ها مجبورم کرد تا کار و زندگی را رها کنم و چند خط بنویسم.

2-      پیش از هر گونه توضیحی عرض سلام دارم به پیشگاه حضرت عیسی(ع) که زنده است و چه بسا از یاران و نزدیکان حضرت حجت (عجل الله فرجه الشریف) باشد. و به ایشان به دلیل تحریف دین مسیحیت و پیروانی ناآگاه تسلیت عرض می کنم.

3-      آنچه مسلم است یک نظریه ی ظالمانه و انحرافی زنجیره ای در باره ی دین مبین اسلام وجود دارد. سردمدار این نظریه دولت آمریکاست و هم پیمان اصلی اش رژیم صهیونیستی است. گروهک تروریستی القاعده و بن لادن هم سعی دارند که همین نظریه را در عمل به اثبات برسانند. جلوتر که می آییم بر می خوریم به کشورهای اروپایی ای که هر کدام با درصدهای مختلف به این نظریه ی دروغین و انحرافی چنگ می زنند. متأسفانه برخی حکام خود فروخته ی عرب نیز آب به همین آسیاب می ریزند. در این هم نوایی اصحاب نار ، رازی هست که امیدوارم مخاطب خود به آن برسد.

4-      رژیم صهیونیستی ثابت کرد که به عنوان بازوی استعمار به شهرک واتیکان نیز تسلط کافی دارد و یکی از عناصر ناشناخته ی خود را به جمع کشیشان عالی رتبه نفوذ داده است و البته این عنصر دیگر سوخت و تاریخ مصرفش تمام شد، بنابراین اگر تا یکی دو سال دیگر شاهد بودید که به سرنوشت پاپ قبلی دچار شد، اصلاً تعجب نکنید.

5-      اینکه پاپ بندیکت شانزدهم در مورد اسلام گفته است فکر جهاد در اسلام، ناشی از خشونت است و مغایر با روش الهی و دور از منطق است»، تنها دو پیام دارد: الف – اطلاعات پاپ در مورد دین مبین اسلام ناقص است و او واقعاً نمی فهمد که فلسفه ی جهاد آزادگی بشریت و مبارزه با ظلم و بی عدالتی و دفاع در برابر تجاوز است! این فرض خود به خود منتفی است و نمی توان رهبر کا تول یک های  جهان را این همه نادان و احمق فرض کرد! ب – وقتی قبول کنیم که پاپ احمق نیست و اطلاعاتش از دین رحمت کافی است، به این نتیجه می رسیم که همگامی پاپ با القاعده ، سران ستمگر و جنگ افروز کاخ سفید و رژیم صهیونیستی اتفاقی نیست و این پیوند شیطانی است. از این رو بار دیگر ضمن پوزش از ساحت حضرت عیسی (ع) برای مسیحیان جهان تأسف می خوریم.

6-      کم کم سخنان جورج دبلیو بوش ، مبنی بر صلیبی بودن جنگ های اخیر به اثبات می رسد. مدعیان مسیحیت برای یک جنگ همه جانبه با اسلام مهیا می شوند و با زیر سؤال بردن فلسفه ی جهاد دست پیش گرفته اند. با نگاهی به جنگ های جهان به ویژه در سال های اخیر، به روشنی می توان دریافت که متجاوزین و رهبران جنگ طلب دنیا، خود را مسیحی می دانند. از طرفی گروهک های مسلمان نما مثل القاعده را نیز تولید می کنند!

7-      زنگ خطر برای علمای جهان اسلام هم به صدا در آمد. در سال های گذشته دانشمندان اسلامی با کتمان واقعیت ها سعی در هم زیستی فکری با مسیحیت داشته اند. وقت آن رسیده است که میانِ مسیحیت راستین، با پیامبری بنده ای صالح، به نام مسیح بن مریم (ع)، و مسیحیت تحریف شده ای که حضرت عیسی (ع) را مرده می پندارد تفاوت قائل شد و از تبیین عقاید صحیح چشم پوشی نکرد.

مشارکت در بحث ( 7 سخن )

داستان مرد طوفان با موضوع اعتکاف

درج شده در وبلاگ «جامی از فرهنگ» - ۱۰/۱۲/۱۳۸۶  

اشاره: نام این داستان «مرد طوفان» و به قلم امیر عباس جعفری است. انتشارات صریر (بنیاد حفظ آثار)، مجموعه داستانی را با عنوان «ویزای بهشت» منتشر کرده است که یکی از شاخص ترین داستان های آن «مرد طوفان» است. این داستان در دو جشنواره سراسری داستان کوتاه نویسی در کشور بالاترین رتبه را کسب کرده و کارشناسان با توصیف هایشان حسابی نویسنده را شرمنده کرده اند. مجتبی شاکری، مدیر وقت دفتر ادبیات داستانی بسیج طی مصاحبه ای گفت:«داستان های کوتاه این نویسنده در سطح جهانی است و ما اگر چه در رمان به توفیقی دست نیافته ایم ، اما در بخش داستان‏کوتاه حرف‏های زیادی برای گفتن به دنیا داریم.»

چکیده داستان: شخص اول داستان، خلبان هوانیروز و جانباز اعصاب و روانی است که با خانواده ی خود مشکل دارد و حتی گاهی همسر او نیز نمی تواند تحملش کند. در یکی از حمله های عصبی از منزل خارج می شود و قصد رفتن به مرقد امام(ره) را دارد که در ایستگاه اتوبوس با زنی که به گمانش همسرش است، درگیر می شود و یک راننده اتوبوس او را کتک می زند و توسط پلیس جلب می شوند و به دلیل جراحت به بیمارستان منتقل می شود. در بیمارستان با پیرمردی آشنا می شود که بعد از معالجه و حل و فصل دعوا، پیرمرد به او می گوید که راهی ِ اعتکاف است. سروان خلبان با پیرمرد به اعتکاف می رود. در پایان داستان، که سروان به بیماری خود مسلط می شود (اگر چه علت جانبازی او درمان نشده است)، خانواده اش به استقبال او می آیند و می فهمد که پیرمرد پدر خواستگار دخترش بوده است که به خواست همسر سروان پس از خروج سروان از منزل، مأمور مراقبت از او شده بوده است. خانواده به سروان خبر می دهند که ترفیع او (درجه سرگردی) آمده است و سروان در سایه تقویت روحیات معنوی خود، مجدداً با زندگی آشتی می کند. آنچه در اینجا می خوانید، بریده ای از داستان است که در اعتکاف می گذرد.  

... 

عصر روز سوم بود. همه چیز خوب جلو رفته بود. سروان دعای ام داود را می خواند. باد پاییزی به پنجره های مسجد چنگ می انداخت و آرامش اعتکاف را برهم می زد. شیشه های پنجره که با ضربهء باد به صدا در می آمدند، با زمزمهء معتکفین در هم می آمیختند، گویا در و پنجره هم با سروان هم آوا می شدند:- ای خدا! به خواری من و بر فقر و فاقه و تنهایی و بی کسی ام ترحم کن، و به فروتنی ام در پیشگاه تو و اعتمادم به تو و تضرع و زاری ام به درگاه تو کرم فرما.طوفان دوباره آغاز شده بود و سروان این را می دانست.- ای خدا! تو را می خوان به دعایی با حال خضوع و خشوع و ذلت و ترس و هراس و ...

اعتکاف

...

«می ترسم اکبر جان! توی این چاله که چتر باز نمی شود.»«نترس ذکر بگو و بپر، معطل نکن...»

- ... تو را می خوام به دعای کسی که یاران معتمدش او را تسلیم بلا کرده و دوستانش او را ترک گفته باشند و درد و مصیبتش سخت باشد و دعای کسی که در آتش حزن و اندوه می سوزد ...

«شنبهء هفتهء دیگر برای خواستگاری ملیحه می آیند، اگر بناست که دوباره قاطی کنی نباشی بهتر است، فهمیدی؟ برو پیش دکترت نسخهء جدید بگیر.»

طوفان شدت گرفته بود. از بیرون مسجد صدای رعد و صدای هوهوی باد می آمد. سروان دعای ام داود را تا آخر خواند و به سجده رفت. می فهمید که طوفان بالا گرفته است ، می دانست که چه می کند.- خدایا! برای تو سجده می کنم و به تو ایمان دارم. تو به خواری و پریشانی ام ترحم کن که جهد و کوششم ، و زاری و مسکنت و فقرم به درگاه توست ای پروردگار من!

«نترس، ذکر بگو و بپر، معطل نکن، بگو لا حول و لا قوة الا بالله ... بپر دیگر!»

- لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.سروان از زمین کنده شد. همه جا نور بود و ذره ای که در نور شنا می کرد. رقص ذره در برابر نور و بالا رفتن کسی در خلأ و سپید جامگانی که با بال هایی از حریر لطیف لطیف پرواز می کردند و ذکر می گفتند:- سبوحٌ قدوس، سبوحٌ قدوس، سبوحٌ قدوس ...و به سروان می گفتند که او هم بگوید. سروان گفت:- الله اکبرگفتند:- اضافه کن: الله اکبر کبیرا و الحمدلله کثیرا و سبحان الله بکرةً و اصیلا.سروان گفت. سپید جامگان گردش حلقه زدند و گفتند:- بخوان!سروان خواند:- بسم الله الرحمن الرحیم یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض ...و باز هم خواند و در اقیانوس نور غوطه خورد، بدون اینکه یادش باشد آن همه آیه را کی حفظ بوده است و یا اینکه بداند آن همه معانی زیبا را که از کلمات در ذهنش مجسم می شد، از که آموخته است ؛و بعد دوباره ظلمت بود، مثل همیشه ؛ و باز نورها همه مصنوعی و ذره ذره بودند، مثل نور خورشید که از پس ابرها به افق غرب فرو می رفت و مثل چراغ های هزار و پانصد وات گازی ای که مسجد را روشن کرده بودند....

نظرات شما در وبلاگ قبلی ( 7)